فراموش...
- شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۵۷ ب.ظ
- ۹۳/۰۳/۰۳
ملخ ها
چیزی از محصولش
باقی نگذاشته بودند...
زانوی غم بغل گرفته بود
که شنید کسی سلامش می کند...
از جاکه برخاست
چشمش به جمال امام روشن شد...
قصه را گفت و غصه ای نماند برایش
آقا دعایش کرد و رفت...
هیچ سالی آن همه سود
عایدش نشد...
به برکت دعای موسی بن جعفر
دهن به دهن خاطره ها که میشوم
برای تلافی شکل ” تو “میشوند …
آنوقت از پا در می آیم و پیششان کم می آورم!
هرکسی …
یک نقطه ضعفی دارد دیگر
وقتی کسیو که دوستش داری ...
تونست چند روز
ازت بی خبر بمونه
و دلش برات تنگ نشه...
یه فندک بگیر زیر اون رابطه ...
بزن زیر گوش احساست ... !!!